Sunday, November 30, 2008

...داد و بیداد از این روزگار

در این شلوغی آرام این شهر شلوغ، گاه حالی و حسی را میتوان یافت که بس دور از ذهن مینماید
امروز یکی از آنها را گذراندم
وقتی باران میبارید
و نور هزاران چراغ
و صدایی که بارها گفته ام
اگر نوایی و ندایی در این عالم پهناور باشد که باران را سبب شود همین است
"ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار
ای بارون"
و چه ترحم برانگیز است دیدن کسانی در بیرون
که دلگیرند
و باران را مقدس نمیدانند
و نمیگویند
ببار ای بارون ببار

پ.ن. اگر هنوز هم کسی هست که اینها را بخواند، پیشنهاد میکنم گوش دهد به تصنیف بارون، با صدای استاد شجریان و آهنگسازی استاد کلهر

Sunday, November 9, 2008

!دست غیب آمد و ...بقیه ماجرا

انگارم که حس رخت بر بسته است این روزها
سستند آدم ها
ثقیل ها آنقدر سبکند که به نسیمی نیز تاب تحملشان نیست
و چه راحت سخن رانده میشود
و بدرودی
سستند آدم ها
انگارم که حس رخت بربسته است این روزها
و بدرودی
ثقیل ها آنقدر سبکند که به نسیمی نیز تاب تحملشان نیست
و چه راحت سخن رانده میشود
انگارم که حس رخت بر بسته است این روزها
و بدرودی
ثقیل ها آنقدر سبکند که به نسیمی نیز تاب تحملشان نیست
و چه راحت سخن رانده میشود
و بدرودی
انگارم که حس رخت بربسته است این روزها
و بدرودی
و بدرودی

پ.ن. این پست هیچ ارتباطی به هیچ کدام از مسائل دنیوی نداشته و صرفا حاصل سیر و سلوک نگارنده در فضایی کاملا انتزاعی است. از خداوند منان برای خوانندگان عزیز صبر و برای نویسنده شفای عاجل مسالت داریم. آمین

Saturday, November 1, 2008