Thursday, September 25, 2008

صوفی گرانجانی ببر، ساقی‌ بیار آن جام را

گوهر مخزن اسرار همان است که بود...

میدانم دیگر که فراموشم از ذهن

و بود و نبود چون عشق و نفرت

و عشق چون نفرت...

آسمان رنگی‌ دیگر دارد این روز ها

جهان را رسم و آیین تازه گشته است

و من مرد آن نیم

و او هنوز آسمانی

پس به گوشه‌ای مینهمش که خود داند و او و آن ها

و من میمانم و آنم

که هر چه هست، دیگر آن نیست که بود

بس است دیگر هوای گریه

هوای خنده با من...

No comments: